روزهایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سالروز تاج‌گذاری رضاخان است. مقال پی آمده درصدد است تا برخی مختصات حکومت ۲۰ سال وی را به اختصار بازخواند، امید آنکه مفید آید.

سیاهه‌ای از تاراج داشته‌های مادی و معنوی ایران
چندگام با عوام‌فریبی قزاق، تا نیل به سلطنت

پس از شکست پروژه جمهوری‌خواهی، رضاخان تصمیم گرفت علاوه بر بهبود وجهه خود در میان مردم، دودمان قاجار را نیز منفور سازد؛ لذا به یکباره از سوی مطبوعات ایران، احمدشاه قاجار به احمدعلاف تبدیل شد! حامیان سردارسپه با چاپ عکسی از احمدشاه در کنار زنان اروپایی، چهره جدیدی از او به مردم نمایان ساختند، پادشاهی که با پول ملت ایران در کنار رقاصه‌های پاریسی به خوشگذرانی می‌پردازد! در چنین شرایطی، رضاخان چهره‌ای معتقد و دیندار به خود گرفت! او حتی برای فریب مردم، در ماه رمضان ۱۳۰۳ ش، در قزاقخانه تکیه‌ای برپا کرد و از وعاظ و روضه‌خوان‌های مشهور دعوت به عمل آورد. البته این اقدامات رضاخان نیز از سوی جراید تحت نفوذش، مرتباً به اطلاع مردم می‌رسید؛ از جمله این جراید، روزنامه ستاره ایران بود که در تاریخ ۲۵ رمضان ۱۳۴۲ ق، در شماره ۱۷۷ از سال نهم، در گزارشی می‌نویسد: «در لیالی متبرکه احیاء، از طرف اهالی احترامات لازمه نسبت به شعائر اسلامی به عمل آمده و در مساجد مراسم احیاء به جا آورده شد.

از طرف اداره قشونی در میدان مشق چادری برافراشته شده و عموم اعضای قشونی و نظامیان در مجلس مزبور حضور یافته که از طرف واعظین احکام اسلامی تبلیغ می‌گشت. آقای رئیس الوزراء و اغلب اعضای کابینه و بعضی از رؤسای ادارات، در شب قتل در میدان مشق حاضر و در موقع قرآن به سر شرکت جستند.» از دیگر اقدامات فریبکارانه رضاخان در جلب نظر مردم متدین، صدور دستورالعملی خطاب به وزارت فرهنگ، برای رعایت اصول شرعیه در اجرای نمایشات و چاپ مطبوعات است. به موازات این اقدامات مطبوعات خارجی به ویژه روزنامه‌های بریتانیایی نیز در جهت افزایش محبوبیت رضاخان تبلیغات وسیعی را آغاز کردند و حتی در مقالات خود، رضاخان را «موسولینی مسلمان ایران» نامیدند.

روزنامه «دیلی میرور» چاپ لندن در در راستای منفور جلوه دادن خاندان قاجار، در پانزدهم آذر ۱۳۰۲ش، در مقاله‌ای علیه سلسله قاجار نوشت: «یک قرن و نیم پادشاهی این خاندان، جز تأسف و بدبختی و تیره‌روزی چیزی برای ملت ایران نداشته است!....» همزمان با این اقدامات، نمایندگان طرفدار رضاخان، لایحه خلع قاجاریه از سلطنت را در مجلس شورای ملی مطرح ساختند. پس از کشمکش‌های فراوان، بالاخره در نهم آبان‌۱۳۰۴ش، لایحه خلع رژیم قاجاریه تصویب شد و رضاخان با حمایت پنهان و آشکار انگلستان، زمام امور را بر دست گرفت. رضاخانی که تا چندی پیش، چهره‌ای دیندار و مردمی به خود گرفته بود، پس از احراز سلطنت رفته رفته تغییر رویه داد. او که از ابتدای سلطنت، چاره‌ای جز اجرای اوامر اربابان انگلیسی خویش نداشت، برای رسیدن به این مقصود به مخالفت با دین و روحانیت پرداخت و با اعمال خشونت و دیکتاتوری، مردم ایران را تحت فشار قرار داد. کارنامه سیاهی که مبلغان پهلوی، همواره درصدد لاپوشانی‌اش بوده‌اند و با تکرار شعارهای دروغینی، چون ایران دوستی و سازندگی و... الخ، سعی در فراموشی آن دارند.

کلید خوردن ترقی وارداتی!

شعار تبلیغاتی دیگری که سلطنت‌طلبان، برای سرپوش گذاردن بر خفقان دوران رضاخان مطرح می‌کنند، مدرن‌کردن جامعه و کشف حجاب در جهت آزادی زنان ایرانی است. انگلیسی‌ها بنا داشتند همانند آنچه در ترکیه و از سوی کمال آتاتورک اجرا کرده بود را در ایران هم به مورد اجرا گذارند؛ لذا رضاخان برای اجرای دستورات اربابان خود، ابتدا قانون لباس متحدالشکل را در دی سال ۱۳۰۷ ش، در مجلس فرمایشی به تصویب رساند. از جمله بخش‌های این قانون، مسئله منع لباس روحانیت بود. پس از اجرای این قانون، عده معدود و معینی جواز لباس روحانیت داشتند. باقی روحانیون اگر با عبا و عمامه به خیابان می‌رفتند، مأموران رضاخان ایشان را با توهین دستگیر کرده و به کلانتری می‌بردند و عمامه‌شان را به گردنشان می‌انداختند! کنسول فرین در گزارش ۲۸ دسامبر ۱۹۲۸ م، خود با عنوان «اصلاح لباس در ایران»، درخصوص اجرای این قانون می‌نویسد: «قبلاً کلاه جدید به همراه کت کوتاه، تنها برای کارمندان کشوری اجباری بود. اکنون مجلس قانونی را به تصویب رسانده است که براساس آن، لباس پهلوی تا ۲۲ مارس ۱۹۲۹، در تمام شهرها و تا ۲۲ مارس ۱۹۳۰، در تمام مناطق غیرشهری اجباری می‌شود. شایع شده است که اصلاح لباس، به زودی شامل حال جنس لطیف نیز خواهد شد و مجلس با تصویب قانونی، زنان مسلمان را ملزم می‌سازد تا چادر سیاه‌رنگ‌شان را که خارج از خانه با آن صورت و اندامشان را می‌پوشانند، کنار بگذارند... به نظر می‌رسد که دولت ایران این لباس جدید و هم اینک اجباری را نشانه‌ای بیرونی و آشکار از تغییر درونی تلقی می‌کند و آن را اولین گام مهم در مسیر مصطفی کمال پاشا می‌داند که رضاشاه آشکارا راه او را دنبال می‌کند....»

در مسیر مصطفی کمال پاشا!

آنچه بیشتر رضاخان را برای اجرای کشف حجاب در ایران ترغیب کرد، سفر به ترکیه بود. وی در این سفر، آنچنان شیفته ظاهر مدرن زندگی اجتماعی مردم ترکیه و وضع زنان و دختران ترک شد که مستشارالدوله سفیر وقت ایران در ترکیه می‌گوید: «رضاشاه پس از ضیافتی که حزب خلق ترکیه به مناسبت حضور او ترتیب داده بود، به عمارت این حزب در آنکارا رفت و تا ساعاتی که از نیمه‌شب گذشته بود، نخوابید و در تالار عمارت قدم می‌زد و فکر می‌کرد و هر از چند گاهی با صدای بلند می‌گفت: عجب! عجب! وقتی شاه متوجه شد که من در گوشه تالار ایستاده‌ام، من را صدا زد و گفت: تصور نمی‌کردم ترک‌ها تا این حد، پیشرفت و ترقی کرده باشند و در اقتباس تمدن از اروپا پیشرفته باشند. حال می‌بینم که ما خیلی عقب مانده‌ایم، به‌خصوص در قسمت تربیت زنان. من در جواب شاه گفتم: در سایه حضور شما، ملت و مملکت پیشرفت بسیاری کرده است، اما رضا شاه جواب داد: هنوز عقب هستیم و باید به سرعت و با تمام قوا، در زمینه پیشرفت زنان اقدام عاجل کنیم....» هم از این روی، رضاخان در راستای تحقق برنامه‌های تجددگرانه خود، اماکنی همچون کلوپ ایران را برای رقص مختلط زنان و مردان تأسیس و از مقامات نظامی و سیاسی می‌خواهد که با همسران و فرزندانشان در مجالس آن شرکت نمایند.

رضاخان که برای اجرای قانون کشف حجاب بسیار مشتاق بود، در ۱۱ آذر ۱۳۱۴ ش، به محمود جم رئیس‎الوزرای خود می‎گوید: «نزدیک به دو سال است که این موضوع (کشف حجاب)، سخت فکر مرا به خود مشغول داشته است، خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آن‌ها را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردهایشان، در کارهای مملکت به آن‌ها کمک می‎کنند دیگر از هرچه زن چادری است بدم آمده است، اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است....» لذا در دورانی که به گفته سفیر وقت امریکا «در ایران بهداشت وجود نداشته، تحصیلات در ایران یک امر لوکس به شمار می‌رفته و خیابان‌های تهران همه خاکی بودند»، رضاخان با صدور فرمان کشف حجاب و به خیال خود، ایران را به کشوری مدرن تبدیل کرد! مخبرالسلطنه هدایت نخست‌وزیر رضاخان، در نقد اجرای مدرنیته در دوران مخدوم خود می‌نویسد: «روزی به اعلیحضرت گفتم که این تمدن اروپا دو جور است، تمدن بلواری که زن و مرد خودشان را بیارایند و در بلوارها قدم بزنند و اختلاط کنند و تمدن لابراتواریف، یعنی تمدنی که در کتابخانه‌ها، آزمایشگاه‌ها و دانشگاه‌ها هست. آن چیزی که به درد ما می‌خورد، تمدن لابراتواری است، ولی طبع شاه و اطرافیانش، بیشتر به تمدن بلواری متمایل بود...»، اما رضاخان به عادت مالوف، برای اجرای قانون کشف حجاب، به اعمال خشونت و ایجاد رعب و وحشت در جامعه پرداخت. مأموران رضاخان در تمام این مدت، در کوی برزن و به خشن‌ترین وضع موجود، چادر از سر زنان ایرانی می‌کشیدند و آنان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند! قانونی که طبق آن قرار بود زنان به آزادی برسند و سبب شد بیش از نیمی از زنان کشور، به مدت شش سال خانه نشین شوند!

ایران دوستی پای در گِل!

با آنکه امروزه سلطنت‌طلبان، رضاخان را شاهی میهن‌پرست می‌نامند که همواره در پی حفظ تمامیت ارضی کشور برآمده است، اما اسناد تاریخی خلاف این مسئله را نشان می‌دهند. حقیقت این است که رضاخان، بخش‌های بسیاری از کشورمان را با انعقاد پیمان‌نامه بی‌ارزشی موسوم به «سعدآباد»، به کشورهای ترکیه، افغانستان و عراق واگذار کرد! واگذاری نخست، مربوط به بخش مهم و استراتژیکی از خاک ایران می‌شود که معروف به دالان لاچین است. ماجرای این واگذاری این بود که در فاصله سال‌های ۱۳۰۶ تا ۱۳۰۹ش، بر اثر درگیری میان کردها در منطقه آرارات با دولت ترکیه، سفیر ترکیه از مقامات ایرانی برای سرکوب کردها در این منطقه، درخواست کمک می‌کند. ارتش ایران هم برای همراهی و کمک به دولت آتاتورک، از سرحد عقب‌نشینی می‌کند. با عقب‌نشینی نیروهای ایرانی، ترک‌ها آرارات کوچک را اشغال کرده، اما پس از پایان جنگ، دیگر آن منطقه را تخلیه نمی‌کنند! همین مسئله موجب بروز اختلافاتی میان دو کشور می‌شود، چراکه آرارات کوچک از نظر نظامی و سیاسی، منطقه‌ای استراتژیک محسوب می‌شده است.

این اختلافات ادامه می‌یابد تا اینکه با حمایت انگلستان و طی قرارداد سعدآباد در سال ۱۳۱۶ش، آرارات کوچک که در خلال لشکرکشی ترک‌ها بر ضد شورش کردها، به اشغال نظامیان ترک درآمده بود، به دولت ترکیه واگذار می‌شود و در مقابل دولت ترکیه، قطعه زمینی را در منطقه کردستان به دولت ایران می‌بخشد! این واگذاری موجی از مخالفت‌ها را در داخل کشور به همراه داشت. در همین خصوص حسین مکی در کتاب «تاریخ ۲۰ ساله ایران»، به خاطرات سرلشکر ارفع عضو هیئت تحدید حدود و حل اختلافات اشاره کرده و می‌نویسد: «به کاخ سلطنتی رفتم و به اتاق داخل شدم و گفتم: عرایضی دارم. چند دقیقه بعد شاهنشاه وارد شدند. در حالی که من نقشه‌ها را روی میز پهن کرده بودم. همین که نقشه‌ها را دیدند، فرمودند: موضوع چیست؟ من شروع کردم به توضیح دادن، که فلان تپه چنین است، فلان منطقه چنان است، آنجا سخت مورد نیاز ماست و از این حرف‌ها... ولی پس از مدتی که با حرارت عرایضی کردم، با کمال تعجب دیدم که اعلیحضرت چیزی نمی‌فرمایند! وقتی سرم را بلند کردم، دیدم شاه با حالت مخصوصی به من نگاه می‌کند! گویی به حرف‌هایم چندان توجهی ندارد و تنها چشم به چشم من دوخته است، تا ببیند من چه می‌گویم! من سکوت کردم. فرمودند: معلوم است منظور مرا نفهمیدی! بگو ببینم این تپه اینجا، از آن تپه که می‌گویی بلندتر نیست؟ عرض کردم: بلی قربان. فرمودند: آن را چرا نمی‌خواهی؟ این یکی چطور؟ عرض کردم: بلی. فرمودند: منظور این تپه و آن تپه نیست، منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین صد سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است، از میان برود. مهم نیست که این تپه، از آن که باشد، آنچه مهم است، این است که ما با هم دوست باشیم!....»
واگذاری دیگر بخشی از خاک ایران توسط رضاخان، مربوط به دشت نااَمید می‌شود. از زمانی که افغانستان با حیله انگلیسی‌ها از ایران جدا شد، حقابه هیرمند موضوع دائمی دعوای میان دو کشور گشت. هرچند که این اختلاف با حکمیت آتاتورک، نهایتاً در ۲۷ اسفند ۱۳۱۲ ش، منجر به توافقاتی میان ایران و افغانستان شد، اما این توافقات پنهانی بود تا اینکه با انعقاد پیمان سعدآباد، «دشت ناامید» به مساحت ۳ هزار کیلومترمربع در شرق ایران، به افغانستان واگذار و در مقابل قرار شد تا ایران و افغانستان، به طور مساوی از آب هیرمند استفاده کنند. واگذاری بعدی به واسطه اختلاف ایران و عراق، بر سر کشتیرانی در اروندرود صورت گرفت. با آنکه عراق به پشتیبانی انگلیسی‌ها و برای جلوگیری از اعمال حق حاکمیت ایران در اروندرود، به جامعه ملل شکایت کرده بود، اما جامعه ملل دو طرف را به مذاکره مستقیم دعوت کرد.

این اختلاف سرانجام به دستور انگلیسی‌ها و با امضای پیمان‌نامه سعدآباد در سال ۱۳۱۶ ش، به شیوه خودشان حل شد! طبق این پیمان، حق کشتیرانی در اروندرود نیز به جز ۵کیلومتر از آب‌های مقابل آبادان تا خط تالوگ به عراق واگذار شد! در واقع مسیر اروندرود، به‌کلی به عراق واگذار گشت و مرز ایران به ساحل شرقی اروندرود محدود ماند! در مورد واگذاری اروندرود به عراق نیز باقر کاظمی وزیرخارجه در کابینه‌های محمدعلی فروغی و محمود جم، در خاطراتش می‌نویسد: «ما نزد رضاشاه رفتیم. نوری‌سعید وزیر عراقی آمد و گریه و زاری کرد که بگذارید این رودخانه مال ما بشود، شما دریای فارس و دریای مکران (عمان) را دارید، اما ما هیچ چیز نداریم! رضاشاه گفت: خب اروند را به این‌ها بدهیم. به این‌ها داد، چون انگلیسی‌ها به رضاخان فشار آورده بودند!....» با وصف این واگذاری‌ها، مشخص می‌شود تنها مسئله‌ای که برای رضاخان ارزش و اهمیت نداشت، حفظ تمامیت ارضی ایران بود.

ظاهرشدن قزاق در کسوت بزرگ‌ترین زمین‌خوار!

ویژگی دیگر رضاخان که از نگاه منصف و حق‌گوی سلطنت‌طلبان دور مانده، علاقه به زمین‌خواری اوست! رضاخان حرص عجیبی نسبت به تصاحب زمین داشت! او که تا قبل از کودتا ۱۲۹۹ ش و قدرت گرفتن در ایران، تنها یک‌خانه اجاره‌ای و مخروبه در کوچه شمال‌شرقی میدان حسن‌آباد داشت، پس از گذشت ۱۵ سال، نزدیک به ۱۰ درصد از زمین‌های زراعی و کشاورزی ایران را به تملک خود درآورد و ۴۴ هزار سند مالکیت به نامش بود! رضاخان علاوه بر این، ۶۸ میلیون تومان در حساب بانک ملی خود پول داشت. حتی پس از فرار رضاخان از ایران، روزنامه شیکاگو دیلی تریبیون، در گزارشی به قلم یی. رنودرر می‌نویسد: «گفته می‌شود که شاه سابق، ثروتی بالغ بر ۳۰۰ میلیون دلار در بانک‌های ایالات متحده و کشورهای دیگر جمع کرده است که دولت ایران امیدوار است، آن‌ها را به کشور بازگرداند....» هرچند که نهایتاً هم مشخص نشد بر سر این پول چه آمد! رضاخان این اموال را از طریق مصادره املاک، باغ‌ها و خانه‌های مردم و سران عشایر به دست آورده بود.

رضاخان در تهران هم بزرگ‌ترین مالک بود و تمامی زمین‌ها از جنوب اتوبان کرج تا اشتهارد و مردآباد، رودهن و بومهن تا آبعلی (دره آه)، تماماً به او تعلق داشت. علاوه بر این بیش از ۱۰۰ پارچه از آبادی‌های منطقه ورامین نیز برای رضاخان بود. به شهادت اسناد، مدیران و سرپرستان املاک رضاخان، از نفوذ منسب و جای خود استفاده می‌کردند و در پاره‌ای موارد، فشار و ارعاب را به کار می‌بردند تا مردم را مجبور کنند زمین‌هایشان را به قیمت بسیار پایینی به شاه واگذار کنند! کارپردازان رضاخان، مردم خرده مالک در مازندران و گیلان را وادار می‌کردند که نامه‌ای خطاب به شاه بنویسند: «چرا اعلیحضرت سایه مبارک خود را بر سر ما نمی‌اندازند و از ما زمین نمی‌خرد؟ ما حاضریم زمین‌های خودمان را با کمترین قیمت به اعلیحضرت بفروشیم و به رعایای ایشان حضرت تبدیل شویم....» البته مأموران رضاخان نیز با همین اعمال خشونت خویش، توانستند متمول شوند. حسین فردوست در خاطراتش می‌نویسد: «رضاخان همه فرماندهان نظامی خود را متمول کرد، بدون آنکه یک ریال از جیب خود بدهد! فقط به هر یک می‌گفت: املاکی برای خود تهیه کنید! و بدین ترتیب، دستشان را در چپاول اموال مردم باز می‌گذاشت. آن‌ها هم املاک زیادی، بیشتر در اطراف تهران برای خود تهیه کردند و این اموال برای آنها، تقریباً مجانی تمام می‌شد. مثلاً یک ملک ۵۰ هزار تومانی آن زمان را به هزار تومان (البته با اعمال قدرت و سرنیزه) می‌خریدند!....»
زمین‌خواری رضاخان، مسئله‌ای بود که حتی خارجی‌ها هم به آن واقف بودند.

در همین خصوص لوئیس دریفوس وزیر مختار امریکا در ایران، در گزارش روزهای پایانی سلطنت رضاخان، به وزارت خارجه امریکا می‌نویسد: «فعالیت‌های ضدشاه در برنامه‌ای که به زبان فارسی از لندن پخش شد، به اوج خود رسید. در این برنامه ذکر شد که شاه، بخش بزرگی از املاک و اراضی ارزشمند کشور را غصب کرده و هیچ پولی بابت آن‌ها نپرداخته، یا اگر هم پرداخته فقط کسری از ارزش آن‌ها بوده است. اینکه مالکان با تهدید به مرگ، حبس و با هتک حرمت، تن به فروش املاک خود داده‌اند و کشاورزان فلاکت‏زده باید با عرق جبین خود، جیب‌های شاه را از طلا پر کنند. البته رضاخان برای این علاقه به زمین‌خواری‌اش، دلایل جالبی داشت. سلیمان بهبودی در خاطراتش از زبان رضاخان می‌نویسد: «این‌ها که من دارم، آبروی مملکت است. اگر منظور املاک است، تمام‌شان می‌ماند. من می‌بینم صاحبان املاک مزروعی به این خوبی، اصلاً به آن‌ها توجه ندارند و به کلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است، که می‌توان از عایدات آن بودجه مملکت را تأمین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی، می‌دانی سوئیس کجاست و چه دارد؟ آیا سوئیس مثل ما نفت دارد؟ فقط منظره‌های زیاد دارد، ولی آن منظره‌ها ر ا تمیز نگاه داشته و... وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. ما که هرگوشه از مملکت‌مان سوئیس است، چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پول‌ها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟....»

سخن آخر

پهلوی اول از ابتدای روی کار آمدن خویش، آنچنان وضعیت خفقان آوری به وجود آورد که منفور ملت ایران شد! رضاخان ۲۰ سال با ظلم مطلق و نفرت کامل مردم از او بر ایران حکومت کرد. علاوه بر وضعیت فرهنگی، امنیتی و سیاسی، حتی وضع اقتصادی و معیشتی مردم ایران در این دوران، فاجعه‌بار می‌نمود. به طوری که در سال‌های پایانی سلطنت وی، تهران دچار کمبود نان شد! نفرت مردم از این رضاخان به قدری بود هنگامی که ارتش متفقین وارد کشور شد و خواست رضاخان را از تخت سلطنت بردارد، مردم از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند. خوشحالی مردم، حتی از سوی خبرنگار امریکایی روزنامه شیگاگو گزارش شده است! حال باید از کسانی که دائم از خدمات رضاشاه می‌گویند، پرسید در مقابل این کارنامه سیاه و پلید، چه پاسخی دارند!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.