ایوان شفا
-
ایوان شفا
حکایت بیکفایتی و وظیفهشناسی
کتابهای مقدس، شرح کاملی از زندگی و پیامبری رسولان خدا را گفتهاند. ساکنان دوران پیامبرانِ «صاحب شریعت» خدا را نیز میشناسیم... اشتباه و درست زندگی مردم روزگار پیامبران، بر ما آشکار است. گاهی در تنهایی، آرزو میکنیم که ای کاش در روزگار پیامبرانی مانند نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) و دیگرانی که مشهورترند، بودیم و دستکم، آنان را بهچشم میدیدیم.
-
ایوان شِفا
حکایت منع خیر و خیررسانی
۱ـ درهای بیاجابت آدمها وقتی سراپا نیازمند میشوند؛ همة درها را میکوبند تا راهی برای حل مشکل یا رسیدنشان به آرزوها پیدا شود. گاهی پشت درها، سری است که دست یاری دراز میکند... و گاهی درها به بیابانی باز میشوند که ساکنی ندارند. آدمهایی که سراپا نیازند، به بودن کسی در پشت درها فکر نمیکنند؛ فقط در را میکوبند!... حتی اگر هرگز باز نشوند!
-
ایوان شفا
حکایت مهر یکطرفه و وظیفة متقابل
نگاهشان که میکنی انگار «دعوا» میکنند!... مدام آستین و بازوی هم را میکشند و رو به کسی که مقابلشان مسئول حساب و کتاب «غذاخوری» است؛ چیزی میگویند.
-
حکایت بیچیزی و آرزومندی
گاهی آدمها خواستههایی دارند که از دلشان بیرون نمیروند اما با حسابی معمولی و ذهنی، تأمینشدنی هم نیستند... در گیرودار خواهش و حکمت الهی یا ناتوانیهای انسان، «زیارت» ایستاده است. بزرگان گفتهاند که زیارت، پناهی برای آرزومندان کمطاقت... و خواهندگان رشیدی است که خواستههایی دنیایی یا آخرتی دارند... و باور کردهاند که در مسیر خواهش، نیازمند مدد «دست دعایی اجابتشده» اند... چه اهل سؤال باشند و چه مأنوس دعا، در جسستوجوی «تأمین خواستهها» به سوی زیارت آمدهاند... و میدانند که «برآورندة آرزوها»، عطاکنندة همة آرزوهاست و در آستان فضل او، کوتاهی و بلندی معنایی ندارد.
-
حکایت سرکشی و تسلیم
نیازهای معمولی، ساده تأمین نمیشوند. هرچه نیازها بیشتر و جدیتر میشوند، جنگ با سختی های دنیا بیشتر میشود. یک سر طنابِ همهچیز، دست مشکلهای دنیاست و سرِ دیگرِ آن (که باید دست ما باشد) ـ اغلب ـ گمشده و رهاشده است.
-
ایوان شفا
حکایت ناشادی و طراوت
آدمها و غمها در مسیر روزگار با هم مأنوس شدهاند. آدمها پذیرفتهاند که دلشادی دنیا، «مداوم» نیست و غمها، «گوشوارة گوشِ شادیها»یند. آدمها پذیرفتهاند که غمها و شادیها زودگذراند اما ـ انگار ـ غمهای دنیا، جای شادیهای دنیا را تنگ کردهاند. آدمها پذیرفتهاند که جمعیت قبیلة غمهای دنیا ـ انگار ـ بیشتر از شادیهاست.
-
ایوان شِفا
حکایت بی خردی و خردمندی
چشم را که از خواب میگیریم و روزمان که آغاز میشود، هجوم دشواریهای زندگی سرازیر میشوند. نداریها و نیازهای بیپایان آدمی، دورتادور او را میگیرند و وسیلههای ارتباطی و وقتهای فراوانِ روزِ آدمها را مشغول تأمینِ خود میکنند. چشمها، فهرستِ دشواریها را میسنجند... گوشها، زبانها... دستها و پاها، خستة رفع نیازهای روزانه میشوند... و تا به خود میآییم، «شب» رسیده... و فرصتِ یک روز دیگر از زندگی، به پایان رسیده است.
-
حکایت آس و پاسی و سرمایهداری
وقتی هزینهای ناگهانی بر سر زندگیمان آوار میشود و میدانیم که با پرداخت سرمایهای ناچیز، نگرانیمان برطرف خواهد شد؛ بیدرنگ دستبهجیب میشویم... و اگر اسکناسی در جیب نداشته باشیم... یا موجودی حساب بانکیمان بهاندازه نباشد؛ درهمشکسته میشویم. این کمترین فشاری است که «آسوپاسی» به آدم وارد میکند... احساس «نداری».
-
ایوان شِفا
حکایت تکروی و همراهی
۱ـ رازداران دیجیتالی دستگاههای ارتباطی، وسیلههای مطمئنی برای پُرکردن تنهایی آدمها شدهاند. گاهی آدمها جزئیترین رازهایشان را به حافظة دستگاهها میسپرند اما به هم نمیگویند!
-
ایوان شفا
حکایت نداری و دارایی
۱ـ به همین سادگی از کنار هم میگذریم... به هم نگاه میکنیم... نفس میکشیم... میخندیم و صدای خندة هم را میشنویم... اما کمیآنسوی ما، کسانی زندگی میکنند که نمیتوانند جایی و کسی را ببینند... صدایی را نمیشنوند... یا تنفسشان با دستگاه است. به سادگی یک «ندیدن همیشگی»، داشتههای مهم ما «معمولی» میشوند.
-
ایوان شِفا
خواهندگی و تردید
۱ـ بهانة نبودن وقتی درها از همهسو رو به ما بسته میشوند... وقتی «کم میآوریم» و به همة درها میزنیم تا مشکلی را حل کنیم؛ تازه میفهمیم که تا چه اندازه آدمهای اطرافمان جُربُزة «دوستی» را داشتهاند. بعضی از دوستانمان «میخواهند» کاری کنند اما «نمیتوانند»... بعضی از دوستان نیز از «دسترس» خارج میشوند... غیب میشوند...
-
ایوان شِفا
تنهایی و دلخوشی
۱ـ آه بر شیشة نگاه وقتی مقابل پنجره ایستاده باشی و از پشت سرت، صدایی جز صدای «تلویزیون» شنیده نشود... وقتی سرتاپا لبریز از «دوبارهگویی» اتفاقی باشی که صبح برایت افتاده... اما زیر نور چراغ کمجان خانه، «گوش»ی برایت نباشد که دربست به تو بخشیده شده باشد...
-
ایوان شفا
آبرومندی و بیآبرویی
۱ـ تغییرها و تعویضها کدام از ما با نگاهی به عکسهای نوزادی و کودکیمان، باورمان میشود که از آن موجود «پاک»... که جز خندیدن و گریستن و غذاخواهی کاری بلد نبود، تبدیل به چنین احوالی شدهایم؟... منظورم خوب و بدش نیست؛ تغییر احوال است. ...
-
ایوان شفا
حکایت شباهت و بی شباهتی
۱ـ یاد آدم اصلی وقتی آدمها کسی را دوست داشته باشند، مدام تلاش میکنند گفتار و رفتار او را شبیهسازی کنند. گاهی چنان شبیه او میشوند که دیگران با دیدن گفتار و رفتار آنان، یاد آدم اصلی میافتند. وقتی شباهتها به اوج برسد، «تقلید (به معنی اجتماعی و رایج آن)» ایجاد میشود.
-
ایوان شفا
حکایت دانستن و ندانستن
۱ـ دیدار کوتاه وقتی در کودکی برای نخستینبار ایستادیم، به ما یاد دادند و «یا علی!» گفتیم. در روزهای بعد، این اسم را فقط برای ایستادن گفتیم و بعدها که شبهای «اِحیای رمضان» را بیشتر شناختیم، یاد گرفتیم که از صاحب اسم علی(ع)، همینقدر بدانیم که «پدر یتیمان» بوده است. دانستههای ما از دین، به اندازة فهممان از علی(ع)، کلی و مختصر شدند.
-
ایوان شفا
حکایت رهایی و دچاری
۱ـ مرزهای نامعلوم آسایش «راحتی»، آرزوی بیشتر انسانهاست... این که حریمی خاص داشته باشند و کسی حریمشان را نقض نکند. «آدمهای خردمند»، معتقدند حریم شخصیشان باید محترم باشد اما مرزهای راحتی را به گونهای تعریف و مشخص میکنند که «مزاحم» راحتی و آسایش آدمهای دیگر نشود. «آدمهای سرکش»، مدام تلاش میکنند که مرزهای حریم شخصی دیگران را متجاوزانه تسخیر و به مِلک خود ملحق کنند.
-
ایوان شفا
حکایت دور و نزدیک
۱ـ فاصلههایی که میرسند گاهی آدمها «از هم» دور میشوند... و گاهی از «مفهومی» دور میشوند. آدمهایی که از هم دور میشوند، امیدی به دیدار دوباره خواهند داشت... اما دورشدن از مفهومها، میتواند مساوی فاصلهای همیشگی باشد. «دورشدن» حتی اگر به میل آدمها باشد، باز دشوار است... زیرا پس از «نزدیک» سررسیده است.
-
ایوان شفا
حکایت نشستن و حرکت
۱ـ آرزوهای رسیدنی در دل آدمها آرزوهای فراوانی است. با توجه به شرایط آدمها، رسیدن به بعضی از آرزوها ممکن است و رسیدن به بعضی هم ممکن نیست. کسی که در حساب بانکیاش اندکی پول دارد تا زندگی خودش را بگرداند اگر آرزوی داشتن بهترین خانة شهرش را داشته باشد، ایرادی ندارد اما اسمش را میگذارند: خیالاتی!... آرزوها ـ اگر ـ منطقی نباشند، «رُکود» آدم را تمدید میکنند.
-
شفاخانه
حکایت یاری و آسیبرسانی
۱ـ ما مهربانیم؟ گِلِ ما را با «خیرخواهی» شکل دادهاند. هرگز کودکی را ندیدهایم که بهعمد و قصد، به کسی آسیب رسانده باشد. گاهی که کودکی به دیگران آسیبی زده، افسردگی را در چهرة خودش دیدهایم. آسیبرساندن در ذات ما آدمها نیست؛ از کینهها یاد میگیریم.
-
ایوان شفا
حکایت پذیرفتن و نپذیرفتن
۱ـ شنوای عتاب و خطاب وقتی آدم، «خردسال» است؛ «گوش نصیحتپذیر»ش باز است. میشنود و «میپذیرد»... هم جهان و آدمهایش را نمیشناسد... هم به والدینش «اعتماد» دارد. در خردسالی، «شنیدههای دستوری» نیز با نگاه «مهرآمیز» شنیده میشنوند. آدمها، در خردسالی، سراپا گوشاند... حتی اگر در شنیدة دستوری، اهانت و تندی باشد. در خردسالی، تصور مهربانی دیگران بر عتابشان میچربد. خردسال، «در سکوت» میشنود.
-
ایوان شفا
حکایت باور و بیباوری
1ـ در گیر و دار زندگی حادثههای زندگی و دیدار با آدمها، ما را با دیگران «آشنا» میکند. آشنایی، سبب ارتباط بهتر با واقعهها و آدمها میشود. نوبت بعد که تکرار شوند، «شناخت» قبلی ما، مانع اشتباهمان در روبهرویی با آدمها و حادثهها میشود. در واقع، «باور» پیش ما، «یاور» رفتار بعدی ما میشود. تکرار یکسان پیشامدها و آدمها، سبب «تأکید» بر باورهای ما میشود.
-
ایوان شفا
حکایتِ یکسانی و تفاوت
1ـ «اتفاق» شباهت بعضی از آدمهای دنیا شبیه هماند... گاهی دو آدم از دو کشورِ دور ـ بی آن که اثر سرانگشتشان شبیه باشدـ شبیه هم میشوند... اعضای یک «صنف» یا کسانی که گروهی را برای ارتباط بهتر تشکیل دادهاند؛ شباهتهایی تعریفشده دارند. گاهی اعضای یک گروه، به خاطر ارتباط پیوسته، شبیه هم میشوند.
-
ایوان شفا
حکایت شأن و بیشأنی
1ـ حقیقت ما چند نفر است؟ گاهی آدمها «یکنفر»اند اما «دونفر» میشوند!... هنگامی که کسی را در «رفتار اجتماعی»اش یکجور میبینیم و در تنهایی و خانوادهاش، جور دیگری رفتار میکند. آدمهایی که تأثیر «ماه تولد» را بر شخصیت آدمها باور دارند؛ معتقدند متولدان بعضی از ماههای سال، تغییرهای رفتاری فراوان دارند و دوستی و زندگی مشترک با آنان بسیار دشوار است. آدمهای دوگانه، هم کار خود و هم تکلیف دیگران را در دوستی پیچیده میکنند.
-
ایوان شفا
حکایت شُکر و ناسپاسی
1ـ بفهمیم و بخواهیم گفتهاند... همین که به این دنیا آمدهایم و فرصت «بندگی» داریم، «نعمت» است.... همین که نَفَس میکشیم و ضربان قلب ما میزند؛ «نعمت» است... همین که در عالم «ذرگی» و انتخاب اول نمانده و به این دنیا آمدهایم تا «حرف و عملمان همزمان شود»، نعمت است. گفتهاند که فهم نعمتها نیز «نعمت» است... گفتهاند «شُکر»، اندازة فهم نعمت را معلوم میکند.
-
ایوان شِفا
حکایت شناختن و نشناختن
1ـ طنین یاد دوست در روزگار ما که فرصت دیدار آدمها کم شده؛ تماسهای «تلفنی» کوتاهترین راه دیدارهای «مَجازی»اند. هرچند حافظة دستگاههای «دیجیتال»، جای حافظة ما را گرفتهاند... اما هنوز هم شنیدن «صدای دوستان»، آرامشبخش است. شنیدن صدا، وسیلة «قناعت» مایی است که دل و جان را به «تغییرهای ناچار» روزگار پیشرفت سپردهایم... اما صدا، هرگز جای «دیدن» را نمیگیرد.
-
ایوان شفا
حکایت دیدن و ندیدن
1ـ «ما»یی که هست اما نیست «تصویر آینه»، خود «ما»ست... با حرکت اعضای ما، حرکت میکند... پلک میزند... سرش را خم و راست میکند... اما وقتی لبهایمان تکان میخورند و چیزی میگوییم، صدایی از تصویر آینه شنیده نمیشود. تصویر آینه، مای «صامت» و بیاندیشه است. دلهای غمگین، میتوانند لبهای تصویرها را به لبخندی فریب دهند!
-
ایوان شِفا
حکایت رحمت و رأفت
1ـ دستگیریهای بینهایت گفتهاند که «احسان»، نهایت نیکوکاریِ کامل است... به اندازهای که نیازمندِ نیکوکاری، احساس کند همة خواستهاش را گرفته است... بیمنَّت و بیمعطلی. گفتهاند که اگر آدمها تکلیفی را که دربارة هم دارند، کامل و دقیق اجرا کنند؛ «احسان» کردهاند... و احسان بندگان خدا، احسان خداوند را نصیبشان میکند... که همان «رحمت» است. رحمت، همگانی است... دربارة معتقد و غیرمعتقد. طبع انسان، احسان دیگران را میفهمد و جذب «محسن» میشود.