نوشتن برای شهدا سخت‌ترین بخش است اما برای برخی شهدا عجیب حال و هوای خاصی دارد.

سرداری از جنس آسمان

مثل نوشتن برای شهید مدافع حرم سردار «غلامرضا سمائی»، همان که پس از ساعت‌ها گفت‌وگو با همسرش فاطمه عابدزاده و وجود حرف‌های ناگفته بسیار از زندگی سردار، می‌مانم در آستانه ششمین سالگرد این بزرگمرد چه باید نوشت.
درباره خلاصه‌ای از زندگی او همان قدر بدانیم که شهید غلامرضا سمائی متولد دهم فروردین ۱۳۳۸ در فیض‌آباد بود و از ابتدا در ستاد گروه توپخانه ۶۱محرم و همچنین فرمانده توپخانه لشکر۵ نصر، حضور جدی داشت.

او فرمانده واحد دیده‌بانی منطقه حلب بود که در ۷ آبان ۱۳۹۵ در حومه شهر حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد و این خادم حضرت در حرم امام مهربانی‌ها به آرامش ابدی رسید.

غلامرضا سمائی، که در سه سالگی مادرش را از دست داد، پس از طی دوره ابتدایی و راهنمایی در اوایل نوجوانی برای کار و تحصیل به تهران مهاجرت کرد. او در حین تحصیل در دانشگاه و در رشته ریاضی فیزیک به صورت شبانه در دبیرستان شهنایی تهران در شرکت رادیو الکتریک ایران مشغول به کار شد.

سال ۱۳۵۰ در تهران در جلسه‌های مذهبی شرکت و در کنار کار در کارخانه و درس شبانه به پخش کتاب و نوارهای مذهبی مبادرت می‌کرد و در سال ۱۳۵۵ پس از آشنایی با نهضت امام خمینی(ره) به تکثیر نوار و اعلامیه ایشان اقدام می‌کرد.

همسرش در این باره می‌گوید: من ۱۴ ساله بودم که با رضا نامزد شدم. او تهران بود و من مشهد، دانشجو بودم. می‌دانستم فعالیت‌های انقلابی دارد اما بعدها جزئیات آن را شنیدم که در همان سال‌ها به خاطر پخش نوارهای حضرت امام(ره) و اطلاعیه علیه نظام شاهنشاهی در دبیرستان شناسایی و برای فرار از دست مأموران ساواک مدتی به فیض‌آباد برگشت، اما در اول بهمن ۱۳۵۷ دوباره به تهران بازگشت و به فعالیت ضد رژیم مشغول شد.

از دیگر فعالیت‌های شهید سمائی می‌توان به زمان آمدن حضرت امام(ره) اشاره کرد که با پیروزی انقلاب در ۲۲بهمن کمیته مسجد امام رضا(ع) در شرق تهران را با حدود ۲۰۰نفر فعال کرد و با گشت‌زنی؛ نظم و انضباط آن قسمت از شهر را برعهده می‌گیرد.

او ادامه می‌دهد: جنگ که شروع شد تصور می‌کردم او مشغول درس است و از جبهه رفتنش اطلاعی نداشتم چون چند نامه برای من نوشته بود که برادرشان هرازچندی یکی از آن‌ها را برایم پست می‌کردند تا من متوجه نشوم او به جبهه رفته است. تا اینکه روزی به برادر همسرم گفتم خون ما از دیگران رنگین‌تر نیست و همه باید از کشور دفاع کنیم، او که موضع من را دیده بود گفت همسرم به جبهه رفته است، من خودم هم جزو اعضای بسیج ‌بودم.

او در ادامه تصریح می‌کند: غلامرضا پس از دوران جنگ در سپاه تربت مشغول به کار شد و پس از آن به درخواست سردار شوشتری با انتقال به مشهد مقدس در سپاه مشهد انجام وظیفه می‌کرد.

انتقال ارزش‌ها به نسل جدید

حال، همسرش از بعد بازنشستگی و ادامه مسئولیت‌های فراوان شهید سمایی می‌گوید: او مسئولیت‌هایی همچون مسئول بسیج شهرستان تربت حیدریه، مسئول اطلاعات سپاه شادگان اهواز، مسئول اطلاعات و فرمانده آتشبار گردان توپخانه، مسئول اطلاعات گروه توپخانه و موشکی ۶۱ محرم، مسئول عملیات گروه توپخانه ۶۱ محرم، مسئول گروه توپخانه لشکر۵ نصر، معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه ثامن‌الائمه(ع)، مسئول عملیات قرارگاه ثامن‌الائمه(ع) سپاه در شرق کشور را در کارنامه خود داشت اما پس از بازنشستگی تدریس دروس دفاعی و مسئولیت‌های آموزشی در دانشگاه را شروع کرد و بسیار خوشحال بود که دانشجویان بسیاری را از رشادت‌های جوانان کشورمان برای حفظ وطن آگاه می‌کند.

جا ماندن از شهادت

حالا فاطمه خانم از پرکشیدن دل همسرش برای وصال به معبود و گلایه از جا ماندن از صف شهادت برایم روایت می‌کند: روزی به من گفت می‌خواهم برای دفاع به سوریه بروم و دلم می‌خواهد تو و بچه‌ها نظر قطعی‌تان را بگویید، می‌دانست در همه سال‌ها من و بچه‌ها روزهای انتظار زیادی را تحمل کرده بودیم.

حالا از آخرین خداحافظی و وداع با همسرش برایم می‌گوید: ساعت ۴ صبح بلیت هواپیما داشت، یک خداحافظی ساده و بدون وابستگی حتی اجازه نداد با او به فرودگاه برویم و با شوق خاصی ما را ترک کرد.

او بغض می‌کند و ادامه می‌دهد: همسرم خادم حضرت بود و مرخصی شیفت کشیک حرم گرفت تا به سوریه برود.

در مدتی که در سوریه بود، هر روز از طریق تماس و پیامک با من و بچه‌ها ارتباط داشت، اما مدتی تماس نگرفت و اقامتش در سوریه به ۴۰ روز نرسیده بود که به شهادت رسید.

در هواپیمای حمل پیکر همسرم از تهران به مشهد، حجت‌الاسلام رئیسی هم حضور داشتند و متوجه شهادت سردار که می‌شوند دستور دفن حاج رضا را در بارگاه ملکوتی امام مهربانی‌ها می‌دهند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.