نه شمارهای از استاد داشتم و نه آدرس دقیق خانهاش را؛ فقط حدود آن را میدانستم برای همین وقتی ساعت ۸ صبح در تاکسی نشستم تا به خانه استاد بروم، راننده تاکسی گفت: «این طور که نمیشود! باید آدرس دقیق داشته باشید یا لااقل شماره تلفنی داشته باشید که بتوانیم آدرستان ...
یکی از شبهای زمستانِ دو سال پیش بود و یادم هست که توی شاهرود برف میآمد. با حالِ خیلی بد از مهمانی آمدم بیرون و راه افتادم طرف مقبره شیخ ابوالحسنِ خرقانی. روزهایی بود که فکرم به خودکشی هم میرفت، ولی بهخاطر پدر و مادرم اقدامی نمیکردم...