۲۲ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۳
کد خبر: 803363

در دو اثر اخیر حسن فتحی با داستان‌هایی مواجهیم که بیشتر شبیه خیال‌پردازی‌های عاطفی نوجوانانه‌اند.

جیران و داستان‌گویی مینیاتوری

به گزارش قدس آنلاین، آثار حسن فتحی قصه‌گوهای خوبی هستند. منظور از قصه، همان شکل کهن داستان‌گویی ایرانی است که گاهی حکایت هم خوانده می‌شود و نمونه‌هایش داستان‌های هزار و یک شب‌ و امثال آن‌اند که اتفاقا در دو اثر اخیر حسن فتحی نیز حضور دارند. حسن فتحی قصه‌گویی است که دوست داری انتهای قصه‌هایش را بدانی اما نباید توقع یک اثر سینمایی یا داستانی خوب از او داشته باشی. شکل روایت او اساسا با داستان‌گویی مدرن که جلوه‌اش را در رمان و سینما می‌بینیم قدری متفاوت است. نباید از شهرزاد یا جیران توقع بازی‌های خیلی خوب داشت. صحنه‌های عاشقانه کافی است به توی مخاطب بفهمانند «مثلا خدیجه و سیاوش عاشق هم بودند». دیگر لازم نیست سکانس عاشقانه‌ای خلق شود مثل جَک و رُز در« تایتانیک» وقتی بر لبه عرشه کشتی می‌ایستند و باد موها و لباس‌هایشان را به رقص در می‌آورد و این صحنه در ذهنت  حک می‌شود.

این صحنه‌های جیران تنها کمی از تئاترهای معمولی بهتر درآمده‌اند و به معنای ایرانی کلمه، تلویزیونی‌اند. نباید توقع داشته باشی اگر شخصیت اصلی خواهری داشت، او هم تبدیل به تیپ یا شخصیت بشود و برای خود خط داستانی‌ای داشته باشد و حضورش در داستان مؤثر باشد؛ به نحوی که داستان را بهتر کند. در شکل داستان‌گویی حکایت‌گونه و قصه‌وار که اغلب با «روزی روزگاری» و «یکی بود یکی نبود» آغاز می‌شود همین کافی است که بدانی فلانی یک خواهری هم داشت. نباید توقع داشته باشی صحنه‌های ملتهب واقعا التهابی داشته باشند. مثلا جیران می‌خواست خودکشی کند. همین کافی است. وقتی می‌گویم همین کافی است؛ گمانم این است که این انتخاب سازندگان است. نباید توقع داشته باشی داستان بر اساس یک منطق استوار داستانی که لازمه شخصیت‌پردازی است جلو برود.

قصه‌گویی آثار فتحی را می‌توان با نقاشی‌های مینیاتوری ایرانی مقایسه کرد. در نقاشی مینیاتوری ایرانی ذره‌ای واقع‌گرایی به چشم نمی‌خورد. اسب‌ها مثلا اسب‌اند و برای نگارگر این مسئله نیست که اسبش چه اندازه با اسب واقعی شباهت دارد. در مینیاتورهای ایرانی رودخانه، خار و خاشاک، آسمان و درختان همه چیزی‌هایی‌اند شبیه پدیده مورد نظر. جذابیتی که این نوع داستان‌گویی ایجاد می‌کند بیش از آنکه حسی باشد، روانی و ذهنی است. به این معنا که می‌خواهی ببینی بعدش چه می‌شود اما لذت در لحظه‌ای نمی‌بری. می‌توان با این آثار اینستا چک کرد یا غذا خورد و یا وسطش رفت در یخچال را باز و بسته کرد و برگشت. در واقع مضمون عاشقانه این امکان را به قصه‌گو می‌دهد که ذهن شنونده و بیننده داستان را با اثر درگیر کند بی‌آنکه حس او را درگیر کند. مهم این است که خدیجه و سیاوش هم را خیلی دوست داشتند؛ دیگر این مهم نیست که توی مخاطب واقعا قلبت رقیق شود از دیدن احساساتی که بین دو نفر در جریان است. مهم این است که خدیجه این‌قدر سیاوش را دوست داشت که می‌خواست خودش را بکشد و سیاوش هم می‌خواست ناصرالدین شاه را بکشد و در همه این‌ها آنچه مهم است، واقعه است؛ موقعیت کارکردی ندارد. نه موقعیت‌های ترسناک آدرنالین خونت را بالا می‌برند و نه موقعیت‌های احساسی دلت را تکان می‌دهند. 

آثاری از این دست جایگزین خیال‌پردازی‌های عاشقانه نوجوانند. وقتی شخصیت سیاوش را در «جیران» سریال تازه حسن فتحی می‌بینی، فکر می‌کنی وارد ذهن یک پسر نوجوان شانزده-هفده ساله شده‌ای که دارد در خیالاتش لات‌بازی در می‌آورد و در ذهن برای عشقش گرد و خاک می‌کند و  قهرمانانه و مظلومانه کتک می‌خورد و تصور می‌کند که دختر دارد او را می‌بیند. نوجوان، چیزی که ندارد را در ذهنش می‌سازد. وقتی به تخت خواب می‌رود گاهی سیاوش می‌شود که به خاطر عشقش کتک می‌زند یا کتک می‌خورد و گاهی ناصرالدین قاجار می‌شود و در صف سلام حرم، با بانوها سلام و احوال‌پرسی می‌کند.

خیال در نوجوان مکانیزم دفاعی در برابر ناکامی است؛ اما خیال برای هنرمند راهی برای بیان ناکامی‌هایی است که جز با زبان هنر نمی‌شود از آن‌ها دم زد. خیال برای هنرمند راهی برای شرح درد است؛ خیال همان نی مولانا است که از جدایی‌های شکایت می‌کند. خیال هنرمند شرح خواستن است؛ نه شرح خواستنی. 

دو اثر اخیر حسن فتحی شباهتی نعل به نعل با یکدیگر دارند. تمام عناصر داستان در شهرزاد و جیران تکرار می‌شوند. هر دو بر پس زمینه یک تراژدی سیاسی اتفاق می‌افتند. شهرزاد بر بستر کودتای بیست و هشت مرداد و عزل محمد مصدق و جیران بر بستر دسیسه‌های درباری و قتل میرزاتقی‌خان امیرکبیر. البته که بستر چندان واژه دقیقی نیست. این‌ها تنها به داستان کمی جَوّ اضافه می‌کنند و زیور و طعمه‌ای بیش نیستند. راه رفتن بر کلیشه‌های تاریخی بی‌آنکه ذره‌ای به بینش تاریخی مخاطب اضافه کند.

تاریخ نمک کار سازندگان جیران و شهرزاد است، نه بستر و نه به طریق اولی هدف کار آنان. همچون شهرزاد، در جیران هم دختری داریم که شخصیتش از زمانه خود جلوتر است و قدرتی قاهر از بالا او را صید می‌کند و به عمق دنیای سنتی فرو  می‌برد و از آن بدتر، او را از عشقش جدا می‌کند. دختر برای نجات جان پسر و خانواده خود هم که شده به خانه خاطرخواه قدرتمند و ثروتمندش می‌رود؛ ابتدا کمی ناز می‌کند و سپس اجازه صمیمیت و نزدیکی می‌دهد. این شباهت بین دو اثر زننده است. هر هنرمند خوبی یک جهان واحد دارد اما شباهت عینی بین دو اثر دیگر نامش جهان هنری واحد نیست؛ بنگاه و کارخانه تولید سریال برای فروش هرچه بیشتر است. 

جیران و فضای زنانه‌ و پیرنگی درباری‌اش ما را شدیدا به یاد سریال‌های تاریخی کره‌ای که زمانی بر تلویزیون ایران حکم می‌راندند هم می‌اندازد. گویی سازندگان ایرانی دوست دارند علاوه بر نظر داشتن به سریال‌های ترکیه‌ای با آن عشق‌های مثلثی و سانتی مانتال، به سریال‌های کره‌ای نیز با آن فضای دسیسه‌آلود درباری و حسادت‌های سوزنده زنان دربار نظر داشته باشند. در این میان همه چیز فدای مضمون جذاب عشق ایرانی لیلی و مجنون‌وار می‌شود و هنر و تاریخ به سخره گرفته می‌شوند. تاریخ مصرف آثاری مثل جیران خیلی وقت است که گذشته و ساخت و ارائه آن‌ها توسط پلتفرم‌های اینترنتی نمایش خانگی،‌چندان به ادعای فراوان آن‌ها جور در نمی‌آید.‌ 

جواد شاملو

انتهای پیام/

منبع: رسالت

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.