۱۷ تیر ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۱
کد خبر: 545137

دیروز با دوستی نشسته بودیم به نوشیدن چای، لبِ رودخانه بابلسر و روده درازی نمی کردیم. فقط به رفت ها و آمدهایی خیره بودیم که می گویند جنس شان ساحلی و شمالی ست!!!

قدس آنلاین - رقیه توسلی: از آنها که تابستان را عجیب و غریب  می کنند و شوی جمال و پوشاک و اطوارند، سراپا. از آنها که این روزها هرجا می روی، هستند... لب دریا، صف تاکسی، پارک، رستوران، مرکز خرید، نانوایی... .

نمی خواستم به عنوان یک میزبان، تلخ باشم و اخمو و متاسف به نظر بیایم؛ پس عروسک های پُر رنگ و لعاب دور و برمان را رها کردم و چشم گرداندم سمت رودخانه.

اما از استغفرالله ها جان نگرفتم و داشتم ذره ذره تبخیر می شدم که دوست جان، با جمله ای دردم را هزاربرابر کرد. دستش را گذاشت زیر چانه اش که به نظرت این صحنه ها،on  شدن ندارد؟ شمالِ شعر و بارانِ قدیم ترها کجا، شمال امروز کجا؟ این حجم تجملات و درهم ریختگی مسافران را باید حتماً زوم کنم.

آخر او از قماش آدم هائیست که تا دلتان بخواهد زندگی شان، سفر و ایستگاه و شور دارد.

دلش می خواست عکاسی کند از تعطیلات و تابستان ایرانی و برود در کشور مادری اش – نروژ - گالری شان کند...

با خبری که داد، در دَم فرسوده شدم... از یک طرف اجازه نداشتم به یک عکاس بگویم، نه. این بدی ها را ثبت نکن. و از طرفی احساس ایرانی ام غلیان کرده بود. نمی خواستم شمال، کریه و بی حجاب باشد. عفیف نباشد.

پس کاملاً ناخواسته، تپانچه دوستم را از دستش قاپیدم... به این بهانه که بگذار عکس های خوشگل خودت را ذخیره کنم...

با هر مصیبتی که بود، دیروز تمام شد... اما دارم به امروز و به تمام روزهای این فصل گرم فکر می کنم که قرار است دوست عکاسم، دوربین به دست راه بیفتند در کوچه خیابان های شهر... به مسافران زن و مردی که چقدر می دانند هرکدام شان یک تکه از تعبیر ایرانند... و به شات هایی که یا عاقبت بخیرند یا روح بیننده را می دزدند...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.